آدمي که دوستت دارد، خيلي زود برايت عادي ميشود...
حرفهايش.. دوستت دارم هايش
و تو خيلي زود کلافه ميشوي...
از بهانه هايش، اشکهايش، توقع هايش...
و چون تصور ميکني که هميشه هست، هميشه دوستت دارد...
باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است
باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است
باز هم که سوختی و باز برای شمع شدن پشیمان شده ام
باز هم که یادت امانم را بریده است
تنها بودنم را نگاه نکن
این تاوان لحظه های اعتماد است
به کسی که میگفت هیچگاه تنهایت نمیگذارم !
اگر نمیتوانی معنای سکوت کسی را درک کنی ...
هرگز معنای کلمات او را نیز درک نخواهی کرد !
چــه لــَحظـه ے دردآوریــه ...
اون لـَحــظه کـه میپـُرسـه خوبــے ؟
پـَنـج خـَط تـایپ میکـُنے ولــے بجـاے
" Enter "
" هــَمـه روپـاکـــ میکـُنـے ومینـِویسـے خوبـَم ... تـوچــطورے "
مینویسم سرشار از عشق برای تویی که همیشه تنها مخاطب خاص دلنوشته های منی... برای تو که بخوانی و بدانی دوست داشتنت در من بی انتهاست...
آدم گاهی میخواهد حرف بزند اما نمیداند با چه کسی
پس لال می شود ، خفه می شود
وقتی که هرکه هست نمیفهمدت
و هرکه “میفهمدت” نیست !
ﭘﯿﺪﺍ ﺷد / ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ / ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪ / ﻣﻬﺮ ﺷﺪ
ﮔﺮﻡ ﺷﺪ / ﻋﺸﻖ ﺷﺪ / ﯾﺎﺭ ﺷﺪ / ﺗﺎﺭ ﺷﺪ / ﺑﺪ ﺷﺪ / ﺭﺩ ﺷﺪ
ﺳﺮﺩ ﺷﺪ / ﻏﻢ ﺷﺪ / ﺑﻐﺾ ﺷﺪ / ﺍﺷﮏ ﺷﺪ / ﺁﻩ ﺷﺪ / ﺩﻭﺭ ﺷﺪ
هوایت که به سرم می زند ، دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم! عجب نفس گیر است
هوای بــی تــــــــــــــو ...
باید تاوان داد